ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش

ساخت وبلاگ
بیا یک بار برای همیشه بازی ای را آغاز کنیم و آن را به انتها برسانیم مثلا بی باکانه ترین جملات ممنوع را به زبان آوریم و بعد با تمام توان در خلاف جهت هم بدویم و وانمود کنیم تمام طول زندگی خوددار و محافظه کار بودیم .

ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 95 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 2:06

بحث کنترل افکار و تصمیم های سفت و سخت و به رخ کشیدن ارادم با خط قرمز کشیدن دور تو نبود که از اولشم این کارا رو نکردم ؛فقط موکولت کرده بودم به زمان هایی که تنها رانندگی میکردم؛پشت چراغ قرمزا،کمربندی که میرفت سمت دانشگاه،شلوغیای مرکز شهر ،خیابونای تنگ خیابونای گشاد ؛درد خوبی داشت تازگی داشت به خودم که داره به تو فکر میکنه،فکر میکردمو شرمم میگرفت دردم میگرفت. دیدن بیچارگی خودم تو آینه عقب ماشین لاجرم مفرح بود.حتی گاهی مسیر رو طولانی تر انتخاب میکردم شایدم یه جور اینرسی بود که دچارش شده بودم که خیلی وقتا کلاسای ساعت اول رو هم درگیر میموندم؛ هنوز تو راه بودم پدال گاز فشار میدادم ترمز می زدم میپیچیدم تند می رفتم ... نمیشد فهمید دقیقا دارم به چی فکر میکنم اما رد پای تو رو تو ذهنم همه می دیدن ؛خودمم میدیدم. آدم رو به وضعیتی می رسوند که دیگه براش مهم نباشه چه آهنگی پخش میشه؛آهنگا بی تاثیر میشدن بی معنی میشدن بیخطر میشدن له نمیکردن آدمو ؛فقط یه خطر وجود داشت:بارون.نباید بارون میگرفت تقدسی که داشت همخونی نمیکرد با این حجم عظیم افکار لجن مال شده ای که از این سر شهر تا اون سرش با خودم میکشوندم...با ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...ادامه مطلب
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی, نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 65 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 2:06

فال زدم که نشونه هایی از ظهور یک عدد یار نایاب در ناکجا آبادی از زندگی پیدا کنم جناب حافظ مسخره ام کرد و گفت:درد ما را نیست درمان الغیاث ...حتی بیشتر هم ادامه داد:در بهای بوسه ای جانی طلب میکنند این دلستانان الغیاث

در کل مضمون این بود که فاطمه برو بمیر الغیاث(الخلاص)...اما تو ول کن حافظ را بیا و بگو انار ؛تا من سرخ بگیرم لبانت را ؛ بیا بیا بیااااااااا

 

 

پی نوشت:یلداتون مبارک ... امیدوارم حضرت حافظ با شما مهربون تر بوده باشه

ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 61 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 2:05

خواب دیدم انداختمت تو یه استخر پر از چای غلیظ سرد که بوی کهنگی می داد و غرق شدنت تماشا می کردم یعنی میشد دست از لجبازی ورداری و با صدای بلند ازم بخوای نجاتت بدم؟ 

ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : اینسامنیا,فیلم اینسومنیا, نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 84 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 21:45

روز ها نه آنقدر فوق العاده اند که ارزش نقل برای دیگران پیدا کنند و نه آنقدر فاجعه که به فکر تغییر ایجاد کردن باشم . شاید اگر الِمان های کامیابی و موفقیت را داشت اسمش را یک معمولی دوست داشتنی می گذاشتم. اما اکتفا میکنم به عبارت زندگی معمولی و نه معمولی دوست داشتنی... تنها تلاش هایم هم برای نگهداری ته مانده ی کله شقی ها و تنوع طلبی ها ی تینیجری حاصلی جز عفونت دوباره ی یک زخم قدیمی نداشت و با شنیدن این جمله که "فاطمه تو پات به زندگی هر کس باز بشه ویرانش میکنی .تو سمی. "به کلی فروکش کرد. هر روز صبح یادم می رود که چند شنبه است . به عادت معمول بیدار میشوم . رو به روی آینه می ایستم و سعی می کنم کمی از آشفتگی چهره ای که مخاطب ندارد بکاهم . بی تفاوت به میز توالتی که قبلا با وسواس تمام چیده شده بود از دم دستی ترین وسیله ها و کلیشه ای ترین ابزار حفظ زنانگی و آراستگی استفاده می کنم . تا در دید اطرافیانم یک دختر معمولی باشم .معمولی و نه بیشتر آنگونه که سایرین هستند... ساکت تر از همیشه سوار ماشین پدر می شوم و ته دلم آرزو می کنم که رادیو آهنگ وصف حال پخش کند خیابان ها را می پیمایم و سوژه های محتمل عک ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...ادامه مطلب
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : کی ببینمت,کی میای ببینمت, نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 35 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 21:45

از یک راست آزمایی ذهنی حرف می زنم نه به این معنا که چیزی از ارزش هزاران باری که گفتیم "من هستم برای تو تا همیشه"چیزی کم شود ؛نه صرفا می خواهم دنیای تو را توصیف کنم . آرزو هایمان را بی احتیاط و واهمه برای هم می گفتیم تا روزی که فهمیدم و فهمیدی تنها تو پذیرفته شدی برای زندگی در آرمان شهرمان و من دور تر و فاصله بی رحم تر شده  انتظاری نبود توقعی هم نبود ؛همان داستان معمولی دوست دوران دبیرستان ؛ تصورت می کردم در شهری دور بزرگ بیرحم ...و تصمیم راسخ داشتم عادت کنم به نبودنت و هرروز تمرین فراموشی می کردم...خودخواهانه تر از آنچه که تصور کنی اما خاصیت غربت خاطره بازی بود و فراموشی را نا ممکن می کرد.پرانتز باز ماجرا زمانی بود که گفتی فاطمه بزرگ شدنت رو حس می کنم و تغییراتت رادرک می کنم ...شروع شد . تو شدی پریسای پشت ال ای دی گوشی من  و من فاطمه ی پشت ال ای دی گوشی تو....ساعت های پای حرف های هم نشستیم تجسم کردیم نظر دادیم جای هم زندگی کردیم قول مردانه گرفتیم که با هم صادق بودیم هستیم و می مانیم و هرروز هزار بار همان قول ها را از هم می گرفتیم تا یک جور اعتماد مکتوب را حمل کنیم در دنیایی که زخم های ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...ادامه مطلب
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : قول مردانه,قول مردانه سعید معروف,شعر قول مردانه, نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 21:45

گرفتار من این بود که بلد نبودم و عادت نکردم از یک زمان و مکان حرف بزنم فرار می کردم از آدرس دادن و می ترسیدم از صراحت و وضوح و شفافیت . خودم را پشت سر کلی بافی ها و انشانویسی ها و آرتیست بازی های کلامی پنهان می کردم. تو اما تعبیر سرراست دست هایت بودی  ؛نابودی من را سبب چشم هایم خمیده بر خود و گشوده بر دستانت بود ؛خون می چکید گونه هایم را تا مرز بی رنگ لب ها پایین می آمد و با تلنگری می جهید سرخ می گرفت لبانم را ؛مارلبرو به لب می گرفتم آتش می زدی دستانت آن را از من می ربود از سیگار خونینم کام می گرفتی  . ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...ادامه مطلب
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : دست من و آغوش تو هیهات, نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 17:38

من تو زندگی قبلیم آدم خوبی بودم.از همون اولش چهل سالم بود و حرف زشت نمی زدم؛من حتی تو زندگی قبلیم مودب هم بودم و شبا بعد از مسواک زدن می خوابیدم. تا اینکه یهو زندگی وایساد و گفت:لطفا سی دی دوم را درون دستگاه قرار دهید اینجوری شد که زدیم تو جاده خاکی و عنتربازی سابق معتقد بودم خونه بهترین جای دنیاست و علم بهتر از ثروت اما دور دوم زندگی فرق داشت :یه لحن شل_ثیغار لعنتی_چای و دشّویی_عکاسی_چسبِ زخمِ چرکیِ الکی دور بند انگشت_فیلم و چیپس_چیپس و فیلم_مرور و اصلاح مکالمات اسمارت به عنوان یه معشوقه ی احتمالی برای عاشقی که هیچ وقت وجود نداشت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...ادامه مطلب
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : از آمدن و رفتن ما سودی کو,از آمدن و رفتن ما سودی کو پالت,از آمدن رفتن ما سودی کو,از آمدن و رفتن ما سودي كو,معنی شعر از آمدن و رفتن ما سودی کو, نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 32 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 9:55

تو ترانه، نوزده سال داشتی. تو ترانه،همه چیز مهم زندگی ات را با ناژیک زرد فسفری هایلایت می کردی . من فاطمه، چای هل دار دم می کردم.غلیییییظ ،رنگ خون. من فاطمه، بد خواب بودم. تو ترانه،دارچین داشتی و هر از گاهی به چای هل دار من دارچین هم اضافه می کردی. تو ترانه،با مارکر زرد فسفری ات افتاده بودی به جان زندگی من هایلایتم می کردی. ما گمشده بودیم و هر یک به نحوی جبران مافات می کردیم برای گناهان شانزده سالگی شاید هم هشت سالگی... خیال می کردیم با لاک رنگی و دستبند دنیا جای بهتری می شود  مست و لایعقل ،دائم الخمر هایی بودیم که لیوان آب رابه هم می زدند و آرام می گفتند chee ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش...ادامه مطلب
ما را در سایت ور نه ببینی نقاب بر رخ مشهور خویش دنبال می کنید

برچسب : ماسک برای بعد از بند انداختن صورت,ماسک برای بعد از اصلاح صورت,ماسک برای بعد از اصلاح,ماسک برای بعد از بخور صورت,لباس برای بعد از زایمان,ماسک برای بعد از بند انداختن,دسر برای بعد از شام,کار برای بعد از ظهر,ماسك براي بعد از اصلاح,برای جوش بعد از اصلاح, نویسنده : arokhemashhoor4 بازدید : 35 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 9:54